ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
بردیابردیا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا (نفس مامان و بابا)

خونه مامانی و باباجی

نفسم الان 3 روزه که آمدیم خونه مامانی شما هم که کلی بهت خوش گذشته آخه دایی هاتو دیدی کلی کیف کردی امشب میریم خونمون آمدیم تا قبل از مسافرت نوروزی مامانی وباباجی دیده باشیم امسال قراره با عمو حسن و خانواده اش بریم شیراز . الان که دارم می نویسم 9 صبح و هنوز شما خوابین و من منتظر ... عشقم مامان خیلی دوست داره ...
24 اسفند 1391

جشن نوروز

عزیز دلم امروز صبح با هم رفتیم موسسه خلاقیت آخه واسه جشن نوروزی دعوت شده بودیم . خدا رو شکر شما خیلی خوش اخلاق بودی آخه واسه جشن شب یلدا از من جدا نمی شدی ولی امروز خیلی خوب بودی زود با بچه ها قاطی شدی موقع موزیک به همراه بچه ها دست می زدی تازه کیکی که بهت دادن خودت تنهایی تا آخرش خوردی منم همش نگات می کردمو تو دلم خدا رو واسه داشتنت هزار بار شکر می کردم ...
20 اسفند 1391

نفس مامان

عزیز دلم تازگی ها یاد گرفتی منو "مامان جانم " صدا می کنی * نمی دونی که چقدر برام لذت بخش که شیرین زبونیاتو میبینم و هر روز و هر لحظه خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنم راستی امروز صبح با بابا علی رفتی آرایشگاه موهاتو کوتاه کردی بماند که چقدر گریه کردی و نا آروم بودی ولی خیلی ناز شدی آقای آرایشگر به خاطر اینکه آروم بشی بهت یه بادکنک قرمز داد هر چند که آروم نشدی تا آمدی خونه ترکوندیش بعدشم به بابا گفتی بریم آرایشگاه تا از آقاهه بادکنک بگیریم قربون فکرت بشم نفسم . منو بابا کلی خندیدیم ...
18 اسفند 1391